آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
عزیز جون
هرشـ ـَب اَز پـ ـُشتِ صـ ـَفحـ ـہ کـ ـوچَکـ ـ ـِ مـ ـ ـوبایـ ـ ـلـ
نبودنت در من قدم می زند، من زیر ِ باران! تو دور میشوی، من خیس! این دِلبری های ِ بهار است، نیامده دیوانه می کند، ... کوچه را از تنهایی...!
هـــرگـــز به گذشته برنگـــرد؛ حتی برای دوباره با او بودن اگر سیندرلا برای برداشتن کفشش برمیگشت، هیچوقت یک پرنسس نمیشد…
|
||||||||||||||||||||||
|